خلاصه کتاب:
فکر نمی کردم یه روز توی این وضعیت ببینمت... – آره.. آره.. درسته که من اون فرشته ی پاک نبودم... درسته که من اون الهه ای که دنبالش بودی نبودم... اما دوستت دارم لعنتی... هم تورو... و هم آترا رو... فریاد کشیدم:– دیگه اسم اونو نیار.. می فهمی ؟ نمی خوام اسم اونو از زبون تو بشنوم ...! + خدآیا ...من مَردم ... می دونم ... اما ...گاهی مثل دختر بچه ی چهار ساله ای که عروسک ِ مو طلایی اش رو گم کرده ، می خوام بزنم زیر گریه و هق هق کنم…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " عصرفارس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.