خلاصه کتاب:
فروزش، دختری که بزرگ ترین دغدغه زندگیش خیس نشدن زیر بارونه! تو یه شبِ نحس، شاهد به قتل رسیدن دخترعموش که براش شبیه یه خواهر بوده میشه. هیچ کس حرف های آذر رو باور نمیکنه و مجبور میشه که به ناحق و با انگ دیوونگی، سه سال تموم رو توی آسایشگاه روانی بگذرونه. حالا بعد از سه سال، درست زمانی که فکر میکنه همه چیز تموم شده و دیگه میتونه یه نفس راحت بکشه، پیامای عجیب و مرموزی براش ارسال میشن که فرستندشون حتی از ریزترین جزئیات زندگی آذر هم خبر داره!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " عصرفارس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.