خلاصه کتاب:
داستان درباره ی دختری است به اسم طلایه با اصلیت اهوازی که ساکن اصفهان است. روزی طلایه که از قضا خانواده ای متدین و مذهبی دارد به تولد دوستش دعوت شده و با کلی خواهش و التماس رضایت مادرش را مبنی بر رفتنش به جشن جلب می کند اما بعداز شرکت در جشن متوجه جو ناسالم آنجا شده و تصمیم به ترک مهمانی می گیرد که وقتی موضوع را با دوستش درمیان میگ ذارد فریبا مانع از رفتن او شده و او را تا نیمه شب نگه می دارد…
خلاصه کتاب:
داستان از یک آتش سوزی شروع میشود، از مرگ و تنهایی! پسری به اسم آرنیک که اتفاقات تلخی رو پشت سر گذاشته و بیمار میشود، حالا درست زمانی که حالش بهتر شده و میخواد به زندگی عادیش برگردد، با شخصی که فکر می کند مرده روبه رو میشود …
خلاصه کتاب:
الینا دختری که در جست و جوی کار است و پا به شرکت شخصی به نام اردلان می گذارد. اردلان به النا پیشنهاد میدهد که اگر به پسر عمویش آدرین نزدیک شود و به گونه ای سفته هایش را که نزد ادرین از به چنگ آورد پول خوبی نصیبش میشود. این گونه میشود که الینا به ادرین نزدیک میشود و…
خلاصه کتاب:
آرمیتا خواهر آراد خودکشی می کنه و آراد در پی انتقام خون خواهرش از مسبب آن که مازیار هست بر میاد ، آراد عشق مازیار رو به ترفندی به خونه میبره و اون رو زندونی میکنه و کار به جایی میرسه که دختر مظلوم و معصوم قصه رو مجبور به ازدواج با خودش میکنه...
خلاصه کتاب:
پدر خورشید ، کارگر کارخونه امیرعلی کیان آراست . اما طی یک حادثه ای ضرر چند میلیاردی به کارخونه می زنه. امیرعلی ادعای خسارت می کنه ، پدر خورشید قادر به پرداخت نیست و امیرعلی که مرد ۳۳ ساله و متاهلی هست، شرط می زاره، پدر خورشید باید خسارت و پرداخت کنه و در صورت قادر نبودن در پرداخت خسارت ، یا باید به زندان بره و یا دختر ۲۰ سالش و به عقدش در بیاره…
خلاصه کتاب:
– زود باشید ! زود باشید ! همینجوری بیکار اینجا واینستید ببینم تا ساعت چهار بعد از ظهر این حیاط و باغ پشتی باید آماده شده باشه. یالا بدویید ! صدای جیغ جیغ ها و دستور دادنای خاتون از یه طرف، نوری که از سه تا لایه پرده رد میشد و صاف میخورد توی چشمم هم از یه طرف. پوفی کردم و با حرص پتو رو کنار زدم. یه چشمم و باز کردم و اطرافم و یه دور سریع از نظر گذروندم و در همون حال دنبال گوشیم میگشتم. ساعت نزدیک ده بود …
خلاصه کتاب:
چشم هایش بی نهایت زیبا بود. هنوز هم زیباست،اما اینبار هزار بار زیباتر و قابل توجهتر از همیشه. دیگر حتی لهیب جانگداز آفتاب هم که اینگونه تا عمق چشمان نافذش فرو رفته و تا نهایت پیشروی کرده هم نمی تواند مانع از درخشش مردمک های سیاه رنگ و مخمور چشمانش شوند. او چشمانش را نبست، حتی مشت هایش را به شیوه ی قدیمی ایام کودکی گره نکرد و روی چشمان آزرده از زخم تیغ آفتاب مالش نداد. ناله هم نکرد. انگار هیچوقت چشمانش به اشعه ی نور آفتاب حساسیت نداشت. فقط تماشایم می کرد عاشقانه. یک دل سیر، هر دوتایمان را تماشا کرد هم من و هم آفتاب را…
خلاصه کتاب:
ماجرای ۳ دوست پاییزِ گیر کرده بین هامون و ساشا ماجرای یک تعرض! بین عشق و نفرت و در آخر انتقام ...! ساشا رییس یک باند که برای اهداف خودش همسر رقیبش رو به غنیمت می بره! همه چیز از آزار دادنی شروع میشه که ریشه در عشق داره!
خلاصه کتاب:
رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش وفا، با خشمی که فروکش نمی کند وارد گود می شود تا با تـمام ظرافت دخترانه اش و دستی خالی، آبروی حراج شده ی پدرش را برگرداند.وفا به جدال با مردی می رود که خیال می کند مهره ی اصلی این بازیست. مهره ی این بازی هست یا نه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " عصرفارس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.