دانلود رمان بیگانه از ساره مرادیان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ترنم دختری دهه شصتی از یه خانواده مذهبی و متعصبه که تو خونه پدربزرگش زندگی میکنه. زندگی ترنم روی روال عادی خودش پیش میره تا اینکه پسر عموش، سیاوش، نامزدش دقیقا یک شب قبل از عروسی میمیره و ترنم عروس نشده بیوه میشه! حالا حدود ۴،۵ سالی از مرگ شوهرش گذشته که پسر عموی بزرگش، سالار، برادر سیاوش، پزشک زنان و زایمانی که توی آلمان بهترین زندگی رو داره برمیگرده ایران سالاری که خودش دلش گیر ترنم بوده، حالا هم باید به حرف پدر بزرگش با ترنم عقد کنه و …
خلاصه رمان بیگانه
یک هفته ای از آن روز کذایی می گذرد. یک هفته ای که خبری از هیچ چیز ندارم. میروم مدرسه میروم دانشگاه، دست آخر برمیگردم خانه. خانه سکوت است و این آنقدر برای خانه ما تعجب بر انگیز است که هضمش برایم دشوار است. _شب خانه آقاجانیم. این را مامان با لحن سردی گفته بود. چیزی که از آن روز عوض شده بود همان لحن گرم مامان بود که حالا سرد شده بود. برایم مهم بود اما چیزی نگفتم. _باشه مامان. چیزی نگفت و سبزیهایش را پاک کرد. _اگه وقت کردی با تارا و لیلی و شیرین برید کمکش. دست روی چشمانم گذاشتم و گفتم: چشم
میروم. سمت تلفن رفتم. خانه هردو برادرم دقیقا در کوچه خودمان و یک ساختمان دو طبقه بود که هر دو در آن سکونت داشتند. شماره خانه لیلی و شیرین را گرفتم و به آنها خبر دادم. بعد از آنکه هر دو آمدند من با تارا چادر پوشیده نزد خانم جان رفتیم. بعد از ما ثریا و فرناز هم آمدند. مشغول پاک کردن سبزی بودم.تارا بشقابهای ملامین را میچید. فرناز لیوان ها را جفت میکرد. ثریا هم همراه مادرجان مشغول تکه کردن گوشت ها بودند. عصر با خستگی به خانه رفتیم. لیلی و شیرین رفتند خانه شان تا برای شب آماده شوند من هم زودتر از تارا پریدم
توی حمام که صدای غر زدن هایش بلند شد. _آخ از دست تو چهره زاد. چیزی نگفتم و زودتر از همیشه بیرون آمدم. برادرم امیر و ترانه خانه بودند. مامان همراه استکان های چای و قند وارد حال شد. با دیدن من اخمی کرد که من خندیدم و کنار آن ها نشستم. _بوی چایی های مادر چیزه دیگه ایه بابا حق داره نگاه به هیچ زنی نمیکنه ها. حرفی نمیزد. یک هفته بود حرفی نمیزد. روزه سکوت گرفته بود انگار! چیزی نگفتم و نشان دادم من با همه صمیمیام. _خب آقا امیر! کم پیدا شدی از وقتی عروسی کردی دل به دل عروس خانوم دادی همش خونهای ها …