دانلود رمان قلب تسخیر شده از زهرا اردستانی رستمی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اورم نمی شد بالاخره بعد سالها می تونم برم به دیدن عمه خانوم سر سخت ترین عمه ی روی زمین اونه . یاد ۲۰ساله پیش افتادم پدرم با عمه اختلاف پیدا کرد و ما باهاشون قطع رابطه کردیم من از این موضوع ناراحت بودم چون از عشق بچگیام که از بچگی دوستش داشتم دور شدم و نمی تونستم اونو ببینم یعنی امیر ! اونم عین عمه سرسخت و مغرور بود و من عاشق همین کارهاش بودم ولی اون خبر نداشت…
خلاصه رمان قلب تسخیر شده
صدای اف اف می اومد و من باعجله رفتم طرفش و برش داشتم که صدایی بم رو شنیدم که گفت:ببخشید شما آژانس می خواستید؟ باعجله گفتم: بله بله الان میام پایین! سریع بدون اینکه بذارم راننده حرفی بزنه اف افو گذاشتم سر جاشو به طرف کیفم که روی مبل بود رفتم و برش داشتم و سریع از پله ها پایین رفتم و به راننده سلام کردمو سوار ماشینش شدم. انقدر تو فکر بودم که وقتی به خودم اومدم که ماشین ایستاد راننده گفت رسیدیم! سریع پولش رو حساب کردم و پیاده شدم.
وارد کافه ی شیکی که امیر بهم آدرسش رو داده بود شدم و با چشم دنبال امیر گشتم که دیدم دستی داره برام تکون می خوره و رفتم به طرفش که امیرو دیدم بهش لبخندی زدم و زیر لب سلامی گفتم و نشستم روبه روش که گفت: راه که طولانی نبود؟ با لبخند گفتم:نه خوب بود اینجا هم خیلی قشنگه مخصوصا فضای بیرونش! سری به علامت تایید حرفام تکون داد و گفت:چی می خوری سفارش بدم؟ با همون لبخند گفتم: فقط یه قهوه! لبخند زد و گارسون رو صدا زد یه قهوه برای من و خودش سفارش داد.
با کنجکاوی پرسیدم: کاری داشتی که اینجا قرار گذاشتیم؟ صاف نشست و گفت: راستش این حرفم مهمه ولی نمی دونم دخالت منو تو توش اشکالی داره یا نه ولی بعضی وقتا ریسک می ارزه! به حرفاش با کنجکاوی گوش می دادم که مکثی کرد و گفت: ما باید یه کاری کنیم که رابطه ی مامانم و دایی خوب شه! با این حرفش انگار شوک بهم وارد شده باشه بلند طوری که همه ی کسایی که ت کافه بودن شنیدن گفتم:چـــــی که امیر زود دستش رو روی دهنم گذاشت و گفت…