دانلود رمان معلق از عطیه خلیلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رها، که تک فرزند یک خانواده محسوب میشود، برای استقلال مالی نزد پسر عمویش (نیما) کار میکند، اما نیما او را درگیر بازی خطرناکی میکند، رها که گرفتار پلیس شده، با کمک پدرش آزاد میشود، اما پدرش از او می خواهد که با اولین خواستگار ازدواج کند و از منزل او برود و…
خلاصه رمان معلق
“گذشته” به تصویری که رو به روم بود خیره شدم، کسی که رو به روم ایستاده خودمم! اما من با خودم چیکار کردم؟ واقعا من با خودم تو این زندگی چیکار کردم؟ من از این زندگی چی میخواستم؟؟ خواسته ی یه دختر از این زندگیو، جامعه کنونی ما واقعا چیه؟ البته که تمامی خواسته ها و اهداف دیگران با دیگری متفاوت اما… در نهایت به یه چیز ختم میشه؟ میدونی اون چیه؟ خوشبختی…. کلمه ای که من به دنبال معنا و مفهومش قدم برداشتم، اما موفق نشدم بلکه باختم به چی؟ به یه زندگی… اولین چیزی رو که از دست دادم دقیقا مقابلم ایستاده… بعد اون خانواده ام که ازم دست کشیدن…
بدتر از همه اینا جایی هست که الان درونش قرار گرفتم، وارد زندگی فردی شدم که اونم به دنبال همون کلمه ای که من شاید هیچ وقت دیگه هم معناشو نفهمم؛ نمیدونم این ازدواج چه قدر میتونه درست باشه ولی نمیشه انکار کرد که خانواده ام طردم کردن و من چاره ای جزء این نداشتم… البته که برای هر مشکلی هزاران راه حل هست، اما اینکه مسیر درست تو با کدوم یک از اینا قلم میخوره و سرنوشت تو رو میسازه…. همین افکاراتم استرس عجیبی و مهمون دلم کرده از اینکه زندگی منو امیر به کجا ختم میشه؟ البته که هیچ انسانی از آخر زندگی خودش خبر نداره، اما میدونی فرق من با اونا چیه؟
بعضیا با عشق ازدواج کردن، بعضیا بخاطر ثروت، بخاطر تشکیل خانواده، بالاجبار بودن و کسی هم مثل من طرد شدن… ته زندگی همه این افراد متفاوته، چرا؟ چون شروع زندگی هر کس متفاوت بوده و با شروع آن زندگی و ادامه دادن اون مسیر به مرور زمان متوجه ی طعم اون زندگی میشی.. من متوجه این شدم که من لایق امیرحسین نیستم… -خوشگلی خانومم. با صدای امیر به سمتش برگشتم، اصلا متوجه آمدنش نشده بودم… من: متوجه آمدنت نشدم ببخشید. – بخاطر اینکه به خوشگلی خودت خیره بودی. لبخند ملیحی زدمو سرمو پایین انداختم، سمتم آمدو با دستش چونمو گرفتو سرمو بالا گرفت..