دانلود رمان مه آلود از الناز دادخواه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هیزم شکن برای جمع آوری هیزم به جنگل رفته بود که زیر خرواری از برف بدن نیمه جون دختر بچه ای ۷ ساله رو پیدا کرد و با خودش به خونه برد.دختر بچه ای که به طرز عجیبی زنده موند اما چیزی از گذشته و یا اسمش رو به یاد نداشت.دختری با چشم ها و خونی به رنگ نقره ای… سوفیا بزرگ شد اما هیچکس در دهکده پذیرای دختر عجیبی مثل اون نبود… با مرگ هیزم شکن هنگامی که هلنا همسرش سوفیا رو از خونه بیرون می کنه سوفیا تصمیم میگیره با تنها چیزی که از زندگی گذشته اش براش باقی مونده…
خلاصه رمان مه آلود (آدنوس)
گوشه ای نشسته بود و سیب سرخ رو توی دستش چرخ می داد، از مدرسه خوشش نیومده بود از بچه های دهکده هم همینطور. وقتی سرکالس نشسته بود همه با دیدنش جیغ کشیده و فرار کرده بودن. بعد از یکی دو ساعت که کم کم وضع عادی شده بود تیکه کنایه ها شروع شده بود… انگار با موجود عجیب غریبی مواجه شده بودن، با وجود اینکه یک هفته از مدرسه اومدنش گذشته بود هیچکس حاضر نشده بود کنارش بشینه و حالا احساس تنهایی و بغض می کرد. با خوردن توپ به سرش با دردی که تو سرش
پیچید سیب از دستش روی زمین افتاد. لینا سردسته گروه دخترها دست به کمر زده ابرویی بالا داده بود و نگاهش خیره به سوفیا بود: “جای تو اینجا نیست! چرا گورتو از دهکده ما گم نمیکنی؟” لب های سوفیا لرزیدن ولی نباید گریه می کرد. لینا به خودش جراتی داد و جلوتر اومد و لگدی به سیب زد. سوفیا عصبی از جا بلند شد و گفت: ” اون سیب من بود!” دخترها خندیدن و لینا گفت: ” اخی کوچولو گریه کن و برگرد خونتون! اوه شنیدم خونه نداری خانوادت تورو نخواستن و انداختنت زیر برف تا بمیری!” سوفیا
نفس عمیقی کشید و سعی کرد لرزش لب هاشو کنترل کنه. به عقب برگشت تا برگشت تا به کلاس برگرده. هنوز یک قدم نرفته بود که سنگی به سرش خورد. چند ثانیه بعد زیر بارش سنگ هایی که به سمتش پرت می شد قرار گرفت، سنگ تیزی گونه اش رو شکافت و قطره خون نقره ای پایین چکید. صدای هین کشیدن بقیه رو شنید و زمزمه ای که گفت اون واقعا یه هیولاست. برای اولین بار عصبانیتی شدید رو درون خودش احساس کرد، به عقب برگشت و انگشت هاشو درهم فشرد. لینا جیغ خفه ای کشید و گفت: ” رنگ چشاش عوض میشه!