دانلود رمان نهلان از زهرا ارجمندنیا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان می باشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را میگذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش میکند، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها، به مرور همه چیز تغییر داده و … تابان زنی است که روزگار پذیرای مسئولیت های سنگینی کرده است! مسئولیت هایی که به دوش کشیدنشان راحت نیست اما تابان قوی تر و سر سخت تر از این حرفاست !
خلاصه رمان نهلان
پدرش پر کشیده بود فردای همان شب، چند دقیقه ای بعد از طلوع آفتاب خبر را عابد به ما داده بود. ایمان خودش لباس مشکی هایش را اتو کرده و با پوشیدنشان، نشانم داده بود که قصد شرکت در این مراسم را دارد. وقتی در آرامستان بهشت رضا قرار گرفتیم حتی انگار آسمان هم توی دلش چیزی پنهان کرده بود که تا آن حد گرفته به نظر می رسید. شاید هم غربت مردی که به خاک سپرده میشد، همه چیز را تا آن حد خاکستری به تصویر می کشید. عادت داشتم توی مراسم های عزای این
شهر مردها و زن ها را سر و سینه زنان ببینم… مویه ی زن های خوزستان در روزهای غم، تصویر آشنایی بود .برایم این جا اما خبری از این مویه نبود. تعداد مردان بالای سر خاک از بیست نفر دست درازی نمی کرد و تنها چندزن مثل من بودند که دورتر ایستاده و بی اشک، نگاهشان به تل خاک بود. ایمان مودبانه کنارم ایستاده بود. در تمام مراحلی که حنیف با آن ظاهر شکسته و داغ دیده وارد گور شد و جسد پدرش را به خاک سرد قبرستان سپرد، در تمام لحظاتی که خاک ریخت روی
جسم پدرش و مردی دشداشه پوش، شانه هایش را می فشرد و چشمان سرخ حنیف، بی اشک میان سوز صدای قرآن به خاک چسبیده بود… نگاه ایمان همراه او بود. انگار دردی مشترک را با او تقسیم می کرد. درد بی پدری اش را! _میخوای بری جلو تسلیت بگی؟ سرش چرخید و تماشایم کرد. پسرک مغموم و احساساتی شده ی من شانه اش را فشردم و لبخندی تلخ به صورتش تحویل دادم. _صبر کنیم یکم خلوت شه؟ هرچه او می گفت همان را انجام می دادم. غمش، از پا در می آورد مرا!