عصرفارس رمان
عصرفارس رمان
دانلود رمان گاهی برای دیدن چشم ها را باید بست افسانه نیک پور

دانلود رمان گاهی برای دیدن چشم ها را باید بست افسانه نیک پور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان گاهی برای دیدن چشم ها را باید بست از افسانه نیک پور با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پریسا و پریا پس از هشت سال دوری یکدیگر را به طور اتفاقی در خیابان می‌بینند . این دیدار باعث می‌شود پریسا خاطراتش با پریا را که در کنار یکدیگر ولی با شرایطی بسیار متفاوت بزرگ شده مرور کند. پریسا دختر کارگر خانواده ی پریا بوده و مقصر شرایط ناگواری که بر روی تمام مراحل زندگی اش از جمله تحصیل ، عشق و ازدواج و… سایه انداخته کسی جز خانواده پریا نمی‌داند. اما پس از رویارویی دوباره با پریا ، به نکات تازه ای پی می برد…

خلاصه رمان گاهی برای دیدن چشم ها را باید بست

کیسه سنجاق هام رو به همراه کیف پولم درون کیف رودوشیم انداختم، کیسه های سنگین خریدم رو به طور مساوی میون دست چپ و راستم تقسیم کردم و رو به پریا گفتم کار خاصی ندارم و پیشنهاد دادم بریم به تریایی در همون نزدیکی و بنشینیم با هم گپ بزنیم، ولی پریا در جهت مخالف جایی که من اشاره کرده بودم راه افتاد و با همون آهنگ برنامه ریز بی چون وچرایی گفت: که همیشه ازش شنیده بودم، – تریا؟ نه، حوصله تریا رو ندارم. دارم می میرم از گشنگی، باید بیای خونه ما… وای باید بیای! الان به

مامان خبر می دم ولی نمی گم با کی دارم می آم خونه، می خوام سورپرایزش کنم! نه  اصلا دلم نمی خواست. به هیچ وجه دلم نمی خواست با اون همه کیسه سبزی خوردن و میوه و کیک یزدی ، درحالی که مانتو و روسری مناسب خرید تنم بود با گلچهره خانم روبه رو بشم . می تونستم دست کم جلوی این یکی رو بگیرم ! گفتم : -منم خیلی دلم می خواد گلچهره خانم رو ببینم اما الان نه. می آم، حتما می آم خونه تون ولی نه حالا… میون حرفم پرید و با لجبازی آشنای خودش گفت: -چرا لوس میشی؟ مامان که غریبه نیست،

خیلی هم خوشحال می شه تو رو ببینه. یاالله بریم و با من بحث نکن! « با من بحث نکن» نمی دونم، هیچ وقت نفهمیدم پریا این جمله رو فقط برای حرف زدن با من به کار می برد یا با دیگران هم! همیشه برای من حرف هاش رو با این جمله تموم می کرد و من همیشه موظف بودم بحث رو تموم کنم و کاری رو که اون گفته بود انجام بدم ، همیشه! اما این بار می تونستم باهاش بحث کنم، چون من فرق کرده بودم. خیلی چیزها فرق کرده بود. بدون این که دنبالش راه بیفتم، همون جا سرجام ایستادم و گفتم: – بحث نمی کنم اما خونه تون هم نمی آم!…

دانلود رمان گاهی برای دیدن چشم ها را باید بست افسانه نیک پور رایگان pdf بدون سانسور

  • مدیر
دیگر نوشته های
موضوعات
دانلود رمان سرمدگی (جلد دوم) دگی (جلد دوم) ریچل مید pdf دانلود رمان عاشقانه ای برای پسرم تکین حمزه لو pdf دانلود رمان بوسه های خون آشام (جلد اول) ایلین شریدر pdf دانلود رمان مگه من دل ندارم شیرین یعقوبی pdf دانلود رمان شعله های آتش شیوا الماسی pdf دانلود رمان نفرین تو طاهره خطایی pdf دانلود رمان فایتر اکرم حسین زاده   pdf دانلود رمان برف جنوب زهرا بهاروند pdf دانلود رمان فردا بدون من نیلوفر لاری pdf دانلود رمان پرتقال من غزل داداش پور pdf دانلود رمان کتیبه دل s_mokhtariyan pdf دانلود رمان سانیا پونه سعیدی و پرستو_س pdf دانلود رمان یار باش شقایق عفراوی pdf دانلود رمان بم کنارتم م کنارتم مرضیه قنبری pdf دانلود رمان مقبره لیا ساحل pdf دانلود رمان پروژه آخرین جاسوس (دو جلدِ کامل) فریده صباغی pdf دانلود رمان آغ یک معراج پرو یک پرنده یک معراج پرو یک پرنده عطیه خلیلی pdf دانلود رمان غیاث رایکا pdf دانلود رمان جنجال فاطمه جعفری pdf دانلود رمان تقاص هما پور اصفهانی pdf دانلود رمان آوه ه مریم السادات نیکنام pdf دانلود رمان دواج مجدد دواج مجدد مهربانو pdf دانلود رمان نیمه شب اتفاق افتاد عسل طاهری pdf دانلود رمان آینه های خونین مهنا pdf دانلود رمان شاه کلید MoonGirl pdf
آرشیو نویسندگان
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آمار سایت
  • 175 نوشته
  • 0 برگه
  • 0 کامنت
  • 1 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " عصرفارس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.