خلاصه کتاب:
بیرحمانه می تازد، گوش کن. صدایش از همین نزدیکی ها می آید! قلبت را با کدام سیاهی اینقدر پررنگ کردی که فاصله بین تو وشیطان، نادیدنی است؟ شیطان تو راتسخیر کرده است یا نه تو خود شیطانی؟ جایی همین حوالی، عشق به شیطان رکب زده است…
خلاصه کتاب:
داستان درمورد رها باستانی دختر آروشا و اوستا هست که بخاطر شباهت زیاد به مادرش همه آروشا صداش میزنن. زندگی رها گره میخوره به گذشته مادرش و رها میره تا معماهای جلد اول رو حل کنه. عاشق میشه و به دست های عشقش سوگند میخوره که همیشه پاش بمونه…
رمان سوگند به دست هایت
با صدای بابا چشامو وا کردم: -آروشا دختر گلم پاشو امروز پنجشنبس باید بریم پیش مامانت. و نوازش دستاشو رو موھام حس کردم .با حس خوبى که از طریق نوازشاى بابا بهم القا میشد خودمو بیشتر لوس کردم تا بازم بمونم رو تخت و بابا نوازشم کنه. آروم بوسه اى رو پیشونیم کاشت و ادامه داد: -یکى یه دونه بابا نمی خواى بیدار شى؟ نشستم رو تختم گیج میزدم یکم گذشت تازه ویندوزم اومد بالا. بابا با لبخند نگام می کرد، از جام بلند شدم که بابا ھم ھمزمان بلند شد و گفت: -آماده شدى من پایین منتظرم. سرى تکون دادم که بابا رفت بیرون. اول رفتم سمت دسشویی و بعد انجام عملیات
مدنظر و شستن دست و رو رفتم یه شلوار جین مشکی و مانتو مشکیمو از تو کمد به ھم ریختم کشیدم بیرون. یه شال توسی ھم سرم کردم. اکثرا تل نمیذاشتم و موھامو می کشیدم عقب به عادت ھمیشگى ھمین کارو تکرار کردم. یه کوله مشکی ھم برداشتم چون بعد بهشت زھرا باید می رفتم از فرشاد جزوه میگرفتم.
خلاصه کتاب:
نوا دختر جوانی است که در میانه ی بیست سالگی اش قرار دارد و زندگی اش از یک سال پیش که مادرش ندا را در یک تصادف از دست داده دچار تغییرات ناخوشایندی شده است خواهر و برادر نوا پدرشان مهران را عامل اصلی این اتفاق می دانند و هردو در کمال بی منطقی و سرکشی بر زخم از دست دادن همسرش نمک می پاشند. پیمان هم که نامزد نوا است یک سال صبوری کرده و حالا منتظر است تا تکلیف زندگی اش یک سره شود و با خیال راحت با دختر مورد علاقه اش ازدواج کند، اما اوضاع آن چنان نامطلوب است که این قضیه هربار به علتی به زمان دیگر موکول می شود…
خلاصه کتاب:
طوفان همیشه اشتباه نیست بلکه گاهی برای رسیدن به سر منزل مقصود باید از دل آن گذشت و رد شد زندگی آرام ثمره، درست زمانی دچار تغییر می شود که سر و کله ی طوفانی به اسم جاوید مثل بمبی ساعتی در زندگی اش پیدا می شود . ثمره برای مصاحبه کاری قدم به شرکت تازه تاسیسی می گذارد اما یک اشتباه از او شاهدی می سازد.شاهدی از یک خطای بزرگ...
خلاصه کتاب:
در این داستان یک خواننده جوان یهودی ساکن آلمان، راوی عشق ممنوعه خود است و راوی دیگر داستان یوسف و آرشام هستند. دو برادر ایرانی با دنیایی تفاوت در ظاهر و باطن، اما در یک چیز مشترک… هر دو دلباختهی دخترعمویشان، پناه زیبا و معصوم هستند. عموی پناه او را برای پسر بزرگش آرشام خواستگاری میکند در حالی که یوسف برای رسیدن به پناه تا مرز جنون پیش رفته و حال باید شاهد این باشد که معشوقهاش با برادرش ازدواج کرده و در جوار اتاق او زندگی میکند. یوسف نمیتواند بیشتر از این شاهد عشق بازی و ابراز علاقهی آنها به هم باشد و به همین خاطر خودش را در دنیای بیرون از خانه غرق میکند، اما یک شب که حالش بد است و کنترلی روی خود ندارد…
خلاصه کتاب:
داستان دختری با موهای سرخ به نام روناک، که در روستا به او لقب جادوگر داده اند، و به زور او را زن ارباب اتابک می کنند، در شب عروسی اش زن اول اتابک فوت می کند و عمارت اتابک آتش می گیرد و همه به این باور می رسند که روناک یک جادوگر است، اما چون اتابک از زن اولش توران که به شدت عاشقش بوده فرزندی نداشته، با ورود روناکی که نمی خواهد...
خلاصه کتاب:
این رمان حکایت زندگی دختریست (وانیا) که بعداز طلاق از پسر عمویش از طرف خانواده طرد می شود و مجبور به مهاجرت و پناهندگی در اروپا می گردد اما سرنوشت او به همان آرامی که خودش تصور می کند پیش نمی رود و این آرامش نسبی که بعداز ۵ سال پناهندگی به دست آورده است با دزدیده شدن و فروخته شدنش به دلالان خرید و فروش دختر دوباره از بین می رود. داستان دقیقا از زمانی شروع می شود که وانیا دختر رنج دیده ی ما را دزدیده اند…
خلاصه کتاب:
وایپر ملقب به آدم شریر و بد نهاد، یه کابوس، و مرگ برای استخدام شدن بوده. اون به خاطر کشتار های سریعش شناخته شده ست، بنابراین وقتی یه مبلغ هفت رقمی برای ضربه جدیدی بهش پیشنهاد میشه تعجب نمیکنه. اون باید سریع پیداش کنه و همه چیز رو از بین ببره. وقتی علامت گذاری اون برای کُشتن معلوم میشه که یه دختر بچه بیست ساله معصوم با چشم های آبی بزرگه، اون نباید به یکی از این چیزها اهمیت بده، ولی اون این کار رو میکنه. وایپر میخواد اون دختر رو واسه خودش نگه داره. پدر ناتنی پِپر مادرش رو کشته و از اون زمان به بعد پپر در حال فرار کردن بوده.
خلاصه کتاب:
الوند ادیب، مردی که در کودکی از خانواده طرد شده و در خانهی مردی به نام حیدر بزرگ میشود و حالا پریناز دل در گروِ الوند داده… اما حقایقی که از گذشته مخفی مانده و حالا با افشای حقایق و رو شدنِ دروغها، الوند بینِ عشقی پاک و انتقامی مخوف درگیر شده که…
خلاصه کتاب:
در آموزشگاه را باز کرد و پا به خیابان گذاشت. احساس سبکی داشت. انگار بار ی از رو ی دوشش برداشته شده بود. حالا دغدغه هایش تمام شده بود. در دلش از خوشحالی و هیجان کیلوکیلو قند آب میشد. دلش می خواست در خیابان چرخ بزند و بخندد. دلش می خواست به روی همه ی مردم لبخند هدیه دهد و شادی خیرات کند…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " عصرفارس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.