خلاصه کتاب:
آریا مک نوزده ساله، خواننده هیپ هاپ، از طریق یک ناشناس مورد آزار و اذیت قرار میگیره، با ارسال بسته های پستی اون رو تهدید میکنن، پدر آریا برای محافظت از دخترش، دو بادیگارد استخدام می کنه، وقتی آریا، برای اولین بار این مردهای عضله ای رو وسط آشپزخونه می بینه، نمیتونه جلوی کشش رو بگیره، پس تصمیم می گیره، اون ها رو اغوا کنه و فانتزی که همیشه تو ذهنش داشته رو با دو مرد فوق العاده به طور هم زمان به واقعیت تبدیل کنه! من، خواننده مشهور هیپ هاپ هم زمان عاشق دو مرد شده بودم! دو بادیگاردم…
خلاصه کتاب:
پریماه دختر بی دست و پایی هست که به خاطر بیماری مادرش حاضره تن به شرایط کاری سخت بده... و این آغاز فصل جدید زندگی او و آشنایی اش با مردی هست که بی هیچ قانون و قاعده ای برای خودش زندگی میکنه...
خلاصه کتاب:
“مدو” وقتی امروز صبح از خواب بیدار شدم، هرگز انتظار نداشتم اولین مشتری ماساژ روز من، رئیس بدنام گنگستر مافیای بوستون، واکر مک مانوس باشه. انتظار نداشتم که جنایتکار جذاب و خطرناک و تبهکار مافیا به جای اون، پنجاه هزار دلار برای دادن ماساژ بهم پیشنهاد بده. غافلگیری ها همچنان در راهه. چون که واکر از یه جلسه ماساژ راضی نیست. ای وایِ من، نه. اون یه عمر کامل از اونا رو می خواد. با من. و اون به شنیدن کلمه «نه» عادت نداره...
خلاصه کتاب:
دختری ب نام دریا دلگیر از پدری ک براش پدری نکرده و اون و مادرش رو ب رسمیت نشناخته تصمیم میگیره ب خانواده خودش نفوذ کنه و از طریق برادرش از پدر انتقام بگیره و در این راه مرد جوان و جدیی ب نام آرماش بهش کمک میکنه تا ب نتیجه دلخواهش برسه و اما نمیتونه مانع اتفاقاتی بشه ک در پی این انتقام براش رخ میدن و برادری که بیخبر از وجود خواهر دچار عشقی ممنوعه میشه و دریا رو دچار عذاب وجدان میکنه
خلاصه کتاب:
این رمان مثل سایر رمان هام از ژانرهای شخصیت هایی که به یه نوع اختلال عامیانه که معمولا تو جامعه به شکل یه انسان عادی ولی مشکل دار زندگی میکنن انتخاب شده که لازم به ذکره که خیلی از دخترا هستن که در خونواده دچار این موقعیت هستند و علت اصلی نوشتن این رمان بیان سرنوشت دختریه که در این موقعیت هست و تصمیمی می گیرد که اونو تبدیل به یه دالیت میکنه حالا چرا دالیت ؟ چرا بهش میگن تو یه دالیتی؟نه میره هند،نه بد کاره میشه نه....خیلی از حدسیات دیگه ...
خلاصه کتاب:
اون جذاب، بزرگتر و محتاطه. از همون لحظهی اولی که چشمامون با هم قفل شد می دونستم پر از مشکله. سرکارم باهاش ملاقات کردم، روز اولی بود که باریستا شده بودم. اون لبخند زد و من ذوب شدم.. سپس قهوهای که درست کردم رو مزه کرد و بخاطر طعم بدش انداختش دور. دوباره روز بعد و روزهای بعد اومد. از قهوههام متنفر بود اما مدام برمیگشت. بازیشو می دونستم. به قهوهام میگفت مرگی توی فنجون. و من بهش می گفتم هدیهای از طرف خدا برای زنها. دروغ هم نمیگفتم… سپس بیرون کافی شاپ همدیگه رو دیدیم و اون زمان بود که همه چیز جالب شد. دیگه خبری از رفتارهای مودبانه و شیرین نبود…
خلاصه کتاب:
داستان درمورد یه روستاست ، یه روستای سر سبز در ناحیه شمال که دست تقدیر خانواده گیلدا رو میکشونه تو روستا و یه سری اتفاق ها میوفته که آب روستا مسموم میشه و تمام تقصیر ها میوفته گردن خانواده گیلدا… بماند که چجوری پدر و مادرش رو به بدترین نحوه از دست میده مردم روستا دنبال گیلدا هستن که اون فرار میکنه و پناه میبره به جنگل… با تمام سختی ها تو سن هشت سالگی یتیم میشه و حالا از اون جریان هفت سال میگذره… و حالا گیلدا ۱۵ساله بدون اینکه متوجه بشه پسر ارباب روستا ارباب چاوش رو از مرگ نجات میده اونممم کجااااا… و چطوری…
خلاصه کتاب:
داستان درمورد هانیه ست که با مرگ خواهر و شوهر خواهرش مجبور به نگهداری دختر اون ها میشه… و در این میون پدربزرگ نیکا که قیمش محسوب میشه شرطی میزاره که هانیه توش میمونه…
خلاصه کتاب:
آخرش دیدی چه شد؟ یادت که هست همیشه میگفتی آخرش دیگه خوشبختیه. انگار راست میگفتی آخر قصمون خوشبختی بود اما فقط برای خودت برای من آخرش تنهایی بیش نبود. آخرش من موندمو اون همه خاطرات. آخرش من موندم فکر خیال تو، عشقِ تو. من موندم یه دل شکسته راستش، انگار آخرش پایانِ من بودُ آغاز تو …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " عصرفارس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.