خلاصه کتاب:
برهان خسته از کشمکش های موجود در خانواده راهی تهران میشه تا سر نوشت جدیدی رو برای خودش رقم بزنه. مردی عاقل و توانمند که به سرعت پیشرفت میکنه و جایگاه خودش بین رقبا پیدا می کنه. ولی این وسط سر و کله ی زن جوانی پیدا میشه که به کلی مسیر زندگی برهان رو تغییر میده. زنی که پشت حضورش معمای بزرگی خوابیده و برهان باید این معما رو حل کنه. روایتی عاشقانه از جریان چند همسری، عشقی ناکام، حسادت، دروغ و بی پناهی!
خلاصه کتاب:
سها دختری که همیشه سرسخت بوده و با مشکلات زندگیش مبارزه کرده تا زندگی بهتری برای خودش و خواهرش بسازه. یک شب شوم سها شاهد اتفاقی میشه که باعث میشه سونوشتش به کلی تغییر پیدا کنه و...
خلاصه کتاب:
رمان در مورد دختری به نام نفس هست که دانشگاه تهران قبول شده و از شیراز به تهران میاد… سال دوم دانشگاه به تولد دوستش دعوت میشه، تو این تولد اتفاقی براش میافته که باعث میشه مسیر زندگیش به کلی تغییر کنه…
خلاصه کتاب:
یگانه دختر یه خانواده ی به شدت پولداره که بر اثر برخورد نا درست خونوادش با علاقمند شدن اون به یه پسر تصمیم میگیره از خونه بزنه بیرون بعد از هشت سال بالاخره عشق واقعیشو پیدا میکنه اما مشکل از جای دیگس که یکی دیگه هم در فراقش داره میسوزه…
خلاصه کتاب:
سهیل عاشق نیلوفر افخم و خانوادشو تحت فشار قرار میدهد تا برن خواستگاری شقایق… خانواده سهیل بخاطر بی بندوباری شقایق قبول نمیکنن برن خواستگاری و شقایق و پدرش هم بهشون برمیخوره و شقایق رابطشو با سهیل قطع میکنه حالا سهیلی که از مادر کینه به دلش نشسته و از او بدش میاد، از سر لجبازی بامادر میره خواستگاری تینا از اقوام مادری که همیشه…
خلاصه کتاب:
این عاشقانه تراژدی فریاد تمام زن های ایرانی ست که می خواهند پرواز کنند اما شرایط جامعه بال و پر آن ها را قیچی می کند تا از صرافت پرواز بیفتند…
خلاصه کتاب:
در مورد زنیه که در گذشته یه ازدواج ناموفق داشته والان پسری ک یه مدت به عنوان راننده آژانس در جریان زندگیش قرار گرفته عاشقش میشه وادامه ماجرا…
خلاصه کتاب:
چشمانت راز آتش بود. در التهاب قلب ویران شده ام و لبانت چون دشنه ای سوزان که مرهم تمام زخم های قبل از تو با من بود! و آنقدر با آتش دوست داشتن و عطر تنت زندگی کرده ام که همه چیز را از یاد برده ام جز تو و حالا دیگر هراسی ندارم از این همه سوختن از این همه زخم و خاکسترِ خاطراتی که از من و تو به جای خواهد ماند….
خلاصه کتاب:
_آنه تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود. با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات از تنهایی معصومانه دست هایت... آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیات حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود...؟ آنه، اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست... در انتظار توست....
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " عصرفارس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.